اعتمادسازی
نرگس مهندس عمران است و در یک شرکت پیمانکار ساختمانی کار میکند. به واسطه شغلش، تا به حال چندین بار، با مسئولین شهرداری و شورای شهر مشهد در ارتباط بوده است. ماه پیش، او به طور اتفاقی، گذرش به یکی از محلههای شهر مشهد افتاد و به شدت تحت تاثیر ساختمانهای ناامن قرار گرفت که زلزلههای خفیف نیز ممکن است منجر به ویران شدن آنها شوند. وی تصمیم گرفت که یک پروژه ترویجی آگاهسازی درباره وضعیت بسیار بد ساختمانهای ساخته شده در این محله شروع کند و تغییری در این شرایط ایجاد نماید. با توجه به آشناییاش با مسئولان مربوطه در شهرداری و شورای شهر که به دلیل کارش ایجاد شده بود، تصمیم گرفت کارش را از ارائه گزارشی به شهرداری شروع کند. اما زمانی که ایدهاش را برای سه نفر از دوستانش توضیح داد و از آنها خواست تا به او بپیوندند تا تحقیقات و گزارشی کامل در این حوزه برای شهرداری تهیه نمایند، نتوانست آنها را قانع کند. بنابراین، تصمیم گرفت تجربه شخصی خود را در بازدید از محله، با جزئیات بیشتری بازگو کرده و اثراتی که زلزله میتواند بر زندگی افراد بگذارد را برای دوستانش توضیح دهد. زمانی که بقیه، این داستانها را از نرگس شنیدند، بسیار تحت تاثیر قرار گرفته و متوجه عمق مسئله شدند. دو نفر از آنها در پایان جلسه برای همکاری اعلام آمادگی کردند و نفر سوم نیز فردای آن روز با نرگس تماس گرفت و اعلام کرد که میخواهد در این فعالیت داوطلبانه سهیم باشد.
بیان تجربه از طریق بازگویی یک داستان، یکی از ابزارهای تاثیرگذار بر مخاطب است. در بخش اول از سری مقالات داستانگویی مدرسه پرتو، آموختیم که چگونه از فوت و فنِ داستانگویی در بیان تجربیات شخصی استفاده کنیم تا تاثیرگذار باشیم. در بخش دوم، میآموزیم که داستانگویی چگونه میتواند به عنوان ابزاری برای اعتمادسازی به کارِ ترویجگران بیاید؛ چرا که ترویجگران برای همراه کردن مخاطبین با پروژه خود، نیازمند داستانهای تاثیرگذار و واقعی هستند. مهارت بالای داستانگویی، میتواند به افزایش کاریزمای شخصی در پروژههای ترویجی بینجامد. اگر داستانی را خوب تعریف کنیم، میتوانیم رابطهای قوی میان خود و مخاطبمان ایجاد نماییم. داستانهای تاثیرگذار میتوانند نگرش افراد را نسبت به ما و پروژهمان تغییر دهند.
در این مقاله، انواع داستانهایی را که برای ایجاد اعتماد در مخاطب استفاده میشود، مرور میکنیم. پیش از مرور باید در نظر داشته باشیم که داستان از هر نوعی که باشد، باید بر اساس وقایع و دادههای دقیق و مستند ارائه شود و نه خیالات و فرضیات!
داستان «من کی هستم»
این نوع داستان توضیح میدهد که شما به عنوان یک فرد، چه شرایط و تجربیاتی دارید؛ داستانی از شما، برای دیگران، درباره رویاها، اهداف، دستاوردها، شکستها، انگیزهها، ارزشها و یا گذشته شما. داستان «من کی هستم» برای ایجاد اعتماد ضروری است و به شما در برقراری ارتباط با غریبهها کمک میکند. زمانی که به تازگی عضو یک گروه شدهاید و یا قصد دارید به عضویت یک گروه و یا یک جامعه درآیید، میتوانید از این ابزار استفاده کنید.
داستان «من چرا اینجا هستم»
این نوع داستان توضیح میدهد چرا اینجا (در این فعالیت) حضور دارید و هدفتان از انجام فعالیتهای حاضر چیست. یکی از ارکان اصلی پروژههای ترویجی، جلب اعتماد جامعه هدف، و همسو و به نوعی همدل کردن آنها با فعالیتهای پروژه است. داستان «من چرا اینجا هستم» کمک میکند تا اگر سوءظنی در مورد شما و حضورتان در یک پروژه وجود دارد، برطرف شود. داستان«من چرا اینجا هستم» را میتوان برای جذب کمکهای مالی، مدیریت ذینفعان، بسیج منابع و به طور کلی هر موقعیتی که نیاز به اعتمادسازی دارد، به کار برد.
داستان «من میدانم تو چه فکر میکنی»
این نوع داستان به شما اجازه میدهد تا اعتراض و استدلالهای مخالف، سوءظنها، پرسشها و نگرانیهای دیگران را پیش از آن که به زبان بیاورند، مطرح کنید. با بیان این نوع داستان، شما در مطرح کردن دغدغههای مخاطب خود پیشدستی کرده و داستانی را انتخاب میکنید که نگرانیهای ناگفته آنها را برطرف نماید. با تعریف کردن داستانهایی از این دست، دغدغههای مخاطبین خود را به رسمیت شناخته و به آنها اعتبار میبخشید. در نتیجه این اقدام، مخاطبین حس میکنند که شما احساسات و نگرانیهای آنها را میدانید و طرف آنها هستید و بنابراین، راحتتر به شما اعتماد میکنند. این گونه داستانها ابزاری ارزشمند در مذاکره و قانع کردن ذینفعان پروژه هستند.
زمانی که نرگس و تیمش وارد محله شده و کار خود را برای جمعآوری دادههای موردنیاز پروژه شروع کردند، از سوی مردم محل مرتباْ با سئوالاتی از این قبیل مواجه شدند که «برای چه آمدید اینجا؟ با کمک کردن به ما، به شما چه سودی میرسه؟ و …» این سؤالات، تیم پروژه را آگاه کرد که باید پیش از شروع، برای اعتمادسازی اقدام کنند. در نتیجه، برای اولین گام، داستان خود را به طور کامل تعریف کردند. خود را معرفی کردند و از هدفشان برای کمک به این محله گفتند و سعی کردند پاسخ به تک تک این پرسشها و پرسشهای مشابهی که حدس میزدند در ذهن مخاطب وجود دارد را در داستان خود بگنجانند. پس از این که اعضای محل، به خوبی نرگس و تیمش را شناختند، بسیار راحتتر با آنها ارتباط برقرار کردند و حتی چند نفر از اعضای محل برای کمک به پیشبرد پروژه داوطلب شدند.
در مقاله بعدی، میخوانیم که چگونه میتوان داستانهای قانعکننده و تاثیرگذاری از این قبیل را تعریف کرد.